|
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 3:27 :: نويسنده : parisa&sara
*به سلامتی لرزش دست های پیر پدر *کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ... میگه : آره .... میگم : بریزمش دور ؟ *به سلامتی مادر... که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره مادره... *ميگن واسه كسي بمير كه برات تب كنه اما مادر من از بچگي تا الان صد بار تب كرد با اينكه من يبارم براش نمردم هزار بار برام مرد. سلامتي همه ي اونايي كه واسه مادرشون مردند. *به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت : اون رفیــــــــــــــــــــــــق منه ....... * به سلامتي كاغذ كه با اون همه خط و اون همه زخمي كه قلم رو دلش ميذاره ، درد منو تو خودش ميريزه. سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی... انگشت کوچیکه ي عشقمم نیستی. فانوس دریایی نمی چرخه... * به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن... *مرد و زغال مثل همند . مرد يه دستيش مثل سياهي زغال . خشمش مثل قرمزي زغال. سكوتش هم مثل خاكستر زغال. سلامتي مرداي زغالي. *سلامتي اون قوي كه زمين خورد تا اون ضعيف زمين نيفته. * به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 3:26 :: نويسنده : parisa&sara
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سركشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 3:23 :: نويسنده : parisa&sara
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 3:19 :: نويسنده : parisa&sara
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”. ” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم !!!
شنبه 12 فروردين 1391برچسب:, :: 2:26 :: نويسنده : parisa&sara
شاید مرا دیگر نشناسی ، شاید مرا به یاد نیاوری . اما من تو را خوب می شناسم . ما همسایه ی شما بودیم و شما همسایه ی ما و همه مان همسایه ی خدا. یادم می آید گاهی وقت ها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی . و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم ؛تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم. خوب یادم هست که آن روز ها عاشق آفتاب بودی . توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود . نور از لای انگشت های نازکت می چکید . راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند . یادت می آید ؟ گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم سراغ شیطان . تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد . اما زورش به ما نمی رسید . فقط می گفت : همین که پایتان به زمین برسد ، می دانم چطور از راه به درتان کنم . تو ، شلوغ بودی ، آرام و قرار نداشتی . آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی. اما همیشه خواب زمین را می دیدی . آرزویی رؤیا های تو را قلقلک می داد . دلت می خواست به دنیا بیایی . و همیشه این را به خدا می گفتی . و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد . من هم همین کار را کردم ، بچه های دیگر هم ؛ ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد . تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ، ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا . ما گم شدیم و خدا را گم کردیم ... دوست من ، همبازی بهشت ام ! نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده . هنوز آخرین جمله ی خدا توی گوشم زنگ می زند : از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا . بلند شو . از دلت شروع کن . شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم . عرفان نظر آهاری
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, :: 16:30 :: نويسنده : parisa&sara
سلام ! حال همه ی ما خوب است ! ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند . با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل نا ماندگار بی درمان . تا یادم نرفته است بگویم : حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود . می دانم همیشه هوای آن جا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است ، اما تو لااقل ، حتی هر وحله ، گاهی ، هرازگاهی ، ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست ؟ راستی خبرت بدهم ، خواب دیده ام خانه ای خریده ام ، بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . هی بخند ! بی پرده بگویمت ، چیزی نمانده است ، چهل ساله خواهم شد . فردا را به فال نیک خواهم گرفت. دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سفید از فراز کوچه ی ما می گذرد ؛ باد بوی نام های کسان من می دهد. یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ؟ دریا جان ! نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ، بی حرفی از ابهام و آینه . از نو برایت می نویسم : حال همه ی ما خوب است ، اما تو باور مکن ! خوانده شده توسط خسرو شکیبایی
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : parisa&sara
باز دوباره هوا پر از عطر عید و شادمانی شده . درختان پیراهن سبزرنگشان را بر تن می کنند و همه غرق در شور و حال عید هستند . چلچله ها برای دیدن لبخند آفتاب تند تند بال می زنند و لحظه شماری می کنند تا به خورشید برسند و زندگی پر شکوفه ی بهاریشان را آغاز کنند . آری طبیعت ماندگار است و تا شقایق هست زندگی باید کرد . شادیتان را خرج کنید و پنجره ی دل هایتان را بگشایید شاید بهار امید را به قلب هایتان بیاورد. س ا ر ا
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, :: 14:39 :: نويسنده : parisa&sara
اگر ایمانم چنان کامل باشد تا آن جا که کوه ها را جابه جا کنم و عشق نداشته باشم .... ه ی چ م ! عشق زندگی است ، عشق هرگز خطا نمی کند و زندگی تا زمانی که عشق هست به خطا نمی رود . در تمامی مخلوقات عشق همچون عطیه برتر حاضر است زیرا هنگامی که هر چیز دیگری به پایان می رسد عشق می ماند . "پائلو کویلو" همیشه به خودت ، تنها به خودت اطمینان داشته باش و در هنگام مشکلات به آسمان نگاه کن ، چرا که معمولا اطرافت خالی از دوستانی می شود که تا دیروز به پای رفاقت جان می دادند ... زندگی زیباست چشمی باز کن گردشی در کوچه باغ راز کن هرکه عشقش در تماشا نقش بست عینک بدبینی خود را شکست علت عشق ز علت ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست من میان جسم ها جان دیده ام درد را افکنده درمان دیده ام دیده ام بر شاخه ی احساس ها می تپد دل در شمیم یاس ها زندگی موسیقی گنجشک هاست زندگی باغ تماشای خداست گر تو را نور یقین پیدا شود می تواند زشت هم زیبا شود حال من در شهر احساسم گم است حال من عشق تمام مردم است زندگی یعنی همین پرواز ها صبح ها ، لبخند ها ، آواز ها ای خطوط چهره ات قرآن من ای تو جان جان جان جان من با تو اشعارم پر از تو می شود مثنوی هایم همه تو می شود حرف هایم مرده را جان می دهد واژه هایم بوی باران می دهد
پنج شنبه 10 فروردين 1391برچسب:, :: 4:0 :: نويسنده : parisa&sara
|